داستان آشنایی مولانا را با شمس چنین آورده اند:
روزی شمس تبریزی وارد مجاس مولانا شد،مولانادرکنارحوضی نشسته بودوچندین کتاب دربرابرداشت . شمس تبریزی می پرسد: این چه کتاب هایی است؟ مولانا می گوید: (قیل وقال) است. شمس تبریزی می فرماید: تو را بااین ها چه کاراست؟وبالفوردست دراز کرده کتاب ها را بر می داردوبه حوض می افکند. مولانا با اضطراب وتأسف می گوید: هی ‼ درویش چه کردی؟‼ بعضی از این کتاب هااز پدرم به من به ارث رسیده بود ونسخه ی منحصر به فردبودودیگر پیدا نمی شود . شمس تبریزی دست به حوض برده وکتاب ها را یکان یکان بیرون می کشد،بدون آنکه آب به آن ها رسیده باشد وبه دست مولانا می دهد. مولانا جلال الدین می پرسد:این چه سرّی است؟‼ شمس تبریزی می گوید این( ذوق وحال )است که تورا از آن خبری نیست . ازآن روزبه بعد حال مولانا دگرگون شده وبه شوریدگی می گراید وحالات گونا گونی به مولانا دست می دهد،اوتمامی درس وبحث را کنار نهاده وشبانه روزدر رکاب شمس تبریزی به خدمت می ایستد. شمس تبریزی سواد نداشته ومعلوم نیست که با چه جاذبه ای ،مردی مانندمولاناراکه در آن زمان از بزرگان علم وحکمت بوده واورا(ملّای رومی)خطاب می کردند،به خود جذب کند. به هر صورت این دوبزرگ مرد ،چنان در هم فرو رفتند وذوب شدند که تمامی مردم قونیه ومریدان مولانا را آتش حسد بر افروخت ،تاجایی که نقشه ی قتل شمس تبریزی را کشیدندتاشاید مولانا را از دست اوبرهانند. بدین منظور شبی درتاریکی به شمس تبریزی دست یافتندوباکارد،به قتلش رساندندودراین جنایت،فرزندمولانابه نام(علاءالدین محمد)دست داشته است.واین واقعه رادرسال645ﻫ.ق ثبت کرده اند. پس ازاین واقعه مولاناجلال الدین بسیار آشفته شد تاجایی که باکسی حرف نمی زدوهم دراین زمان غزلیات شورانگیزی برای محبوب ومُراد خودسروده که امروزه به نام «غزلیات شمس یادیوان شمس »مشهور است،غزلیاتی که هرخواننده ی صاحبدلی راشوروحال می بخشدوپس ازگذشت حدودهفصدسال برتارک ادبیات ایران زمین می درخشد.
با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.